loading...
سایت جامع و تفریحی پت و مت
HaMiDrEzA بازدید : 585 جمعه 24 خرداد 1392 نظرات (0)

پرنده طلایی

روزي, روزگاري پيرمرد و پيرزن فقيري در آسياب خرابه اي زندگي مي كردند.

سال هاي سال بود كه پيرمرد پرنده مي گرفت مي برد بازار مي فروخت و از اين راه زندگي فقيرانه اش را مي گذراند.

روزي از روزها, وقتي رفت دامش را جمع كند, ديد پرنده طلايي قشنگي افتاده تو دام. پرنده را گرفت و خواست آن را بگذارد توي توبره اش كه يك دفعه قفل زبان پرنده وا شد و گفت «اي مرد! من چندتا جوجه دارم و الان منتظرند براشان غذا ببرم. بيا من را آزاد كن. در عوض هر چه بخواهي به تو مي دهم

پيرمرد گفت «اي پرنده طلايي! من آرزو دارم از زندگي در اين آسياب خرابه خلاص شوم و با زنم در خانه خوبي زندگي كنم

پرنده طلايي گفت «آزادم كن تا تو را به آرزويت برسانم

پيرمرد پرنده طلايي را آزاد كرد.

پرنده طلايي پيرمرد و پيرزن را برد به خانه قشنگي كه در كنار جنگلي قرار داشت و همه جور وسايل آسايش و خورد و خوراك در آن مهيا بود.

پرنده طلايي گفت «اين خانه و هر چه در آن است مال شما. با هم به خوبي و خوشي زندگي كنيد

بعد, يكي از پرهایش را داد به آنها. گفت «هر وقت با من كاري داشتيد, اين پر را آتش بزنيد فوراً حاضر مي شوم.» و خداحافظي كرد و پر زد و رفت.

پيرزن و پيرمرد خيلي خوشحال شدند كه بخت با آنها ياري كرد و زندگيشان از اين رو به آن رو شد. ديگر هيچ غم و غصه اي نداشتند. صبح به صبح از خواب بيدار مي شدند. با هم گشتي مي زدند. بعد مي آمدند مي نشستند تو ايوان. سماور را آتش مي كردند. صبحانه مي خوردند و باز در ميان سبزه و گل ها گشت مي زدند و وقت مي گذراندند تا ظهر بشود و شب برسد. نه با كسي كاري داشتند و نه كسي با آن ها كاري داشت.

دو سه سالي گذشت. يك روز پيرزن به پيرمرد گفت «تا كي بايد تك و تنها در گوشه اين جنگل سوت و كور زندگي كنيم؟»

پيرمرد گفت «زبانت را گاز بگير و اين حرف را نزن. مگر يادت رفته در آن آسياب خرابه با چه مشقتي صبح را به شب مي رسانديم و شب را به صبح و هروقت برف و باران مي آمد يك وجب زمين خشك پيدا نمي شد كه روي آن بنشينيم و مجبور بوديم با كاسه و كوزه از زير پايمان آب جمع كنيم و بريزيم بيرون پيرزن گفت «نخير! اين طور هم كه تو مي گويي نيست. آدمي زاد قابل ترقي است و نبايد قانع باشد. فوري پرنده طلايي را حاضر كن كه فكري به حال ما بكند والا در اين بر بيابان و بين اين همه جك و جانور دق مي كنم

پيرمرد وقتي ديد گوش زنش به اين حرف ها بدهكار نيست و هر چه به او مي گويد فايده اي ندارد, رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي في الفور حاضر شد و گفت «چه خبر شده؟»

پيرمرد گفت «از اين زن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي, ما در اينجا خيلي ناراحتيم. مونس ما شده كلاغ و زاغچه و هيچ جنبنده اي دوروبر ما نيست كه با او خوش و بش كنيم. ما را ببر به شهر كه اين آخر عمري مثل آدمي زاد زندگي كنيم. از اين و آن چيز ياد بگيريم تا پس فردا كه مرديم و از ما سؤال و جواب كردند, پيش خداي خودمان رو سفيد بشويم

پرنده طلايي گفت «اشكالي ندارد. اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من بياييد

پرنده آنها را به شهري برد و عمارت بزرگي در اختيارشان گذاشت كه از شير مرغ گرفته تا جان آدميزاد در آن وجود داشت.

پيرزن تا چشمش به چنين دم و دستگاهي افتاد ذوق زده شد و به پيرمرد گفت «ديدي هي مي گفتم آدمي زاد نبايد قانع باشد و تو همه اش مخالفت مي كردي و نق مي زدي. حالا اينجا براي خودت كيف كن

پرنده طلايي گفت «كار ديگري با من نداريد؟»

گفتند «نه! برو به سلامت

پرنده طلايي باز هم يكي از پرهایش را به آنها داد, خداحافظي كرد و رفت.

پيرمرد و پيرزن زندگي تازه شان را شروع كردند. همه چيز برایشان آماده بود. روزها در شهر گشت مي زدند. شب ها به مهماني مي رفتند و خوش و خرم زندگي مي كردند.

يكي دو سال بعد, پيرزن به شوهرش گفت «اي پيرمرد! حالا كه اين پرنده طلايي در خدمت ما هست و هر چه بخواهيم برامان آماده مي كند, چرا به اين زندگي قانع باشيم؟»

پيرمرد گفت «تو را به خدا دست از سرم وردار و اين قدر ناشكري نكن كه آخرش بيچاره مي شويم

پيرزن گفت «دنيا ارزش اين حرف ها را ندارد. يالا برو پر را بيار آتش بزن كه حوصله ام از دست اين زندگي سر رفته

خلاصه! زور پيرزن به شوهرش چربيد. پيرمرد هم از روي ناچاري رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي حاضر شد و گفت «ديگر چه خبر شده؟»

پيرمرد گفت «نمي دانم. از اين پيرزن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي ما از اين وضع خيلي ناراحتيم

پرنده پرسيد «چه مشكلي داريد؟»

پيرزن جواب داد «دلم مي خواهد شوهرم را حاكم اين شهر بكني و من هم بشوم ملكه پرنده طلايي گفت «اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من راه بيفتيد

پرنده از روي هوا و آنها از روي زمين راه افتادند و رفتند تا رسيدند به قصري كه در آن وزير و خزانه دار و كلفت و كنيز و جلاد دست به سينه آماده خدمت بودند.

پرنده گفت «از همين حالا شما صاحب اختيار اين شهر هستيد. اگر كاري با من نداريد ديگر برم

گفتند «برو به خير و به سلامت

پرنده طلايي باز هم يكي از پرهایش را به آنها داد و خداحافظي كرد و رفت.

پيرزن و پيرمرد در مدتي كه حاكم و ملكه شهر بودند آنقدر خودخواه و خوشگذران شدند كه به كلي مردم را فراموش كردند.

پيرزن وقتي به حمام مي رفت به جاي آب تنش را با شير مي شست و بعد مي گرفت در آفتاب مي خوابيد كه چين و چروك پوستش صاف بشود.

يك روز پيرزن رفت حمام و آمد رو ايوان قصر لم داد توي آفتاب. در اين موقع تكه ابري در آسمان پيدا شد و جلو آفتاب را گرفت.

پيرزن عصباني شد. شوهرش را صدا زد و گفت «اي ريش سفيد! چرا اين ابر جلو آفتاب را گرفته؟»

پيرمرد گفت «من از كجا بدانم

پيرزن گفت «يالا برو پر را بيار آتش بزن كه با پرنده طلايي كار دارم

پيرمرد گفت «اين دفعه چه خيالي داري؟»

پيرزن داد كشيد «لغز نخوان پيرمرد. زود كاري را كه مي گويم بكن والا پوستم نرم نمي شود

پيرمرد رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي حاضر شد و گفت «اين دفعه چه مي خواهيد؟»

پيرمرد گفت «نمي دانم. از اين پيرزن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي, جلو آفتاب نشسته بودم كه اين تكه ابر آمد و سايه اش را انداخت رو من. مي خواهم فرمان زمين و آسمان را بدي به من كه بتوانم به همه چيز امر و نهي كنم

پرندة طلايي گفت «اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من بياييد

پرنده از جلو و آن دو به دنبال او راه افتادند. وقتي از شهر رفتند بيرون, يك دفعه پرنده غيبش زد. هوا تيره و تار شد. باد تندي آمد و به قدري خاك و خل به پا كرد كه چشم چشم را نمي ديد.

پيرزن و پيرمرد دست هم را گرفتند و كورمال كورمال رفتند جلو تا رسيدند به آسياب خرابه اي كه قبلاً در آن زندگي مي كردند.

پيرمرد آهي از ته دل كشيد و به زنش گفت «اي فلان فلان شده! ما را برگرداندي جاي اولمان. حالا برو كاسه اي پيدا كن و آب كف آسياب را بريز بيرون كه بنشينم زمين و خستگي در كنم

برچسب ها 702 , 000 results 3Jokes.com (Persian) جوک، اس ام اس و عکس های ... persian.3jokes.com جوک، عکس، SMS: Jokes , Funny Pictures , Humour and more... جک، اس ام اس، طالع بینی و عکس های خنده دار Joke جدیدترین جوک ها joke.tafrihi.com Tafrihi.Com Best Joke جدیدترین جوک هاو لطیفه خنده دار جوکـ سرکاری عمومی خنده دار محلی طنز مردانه ... جوک - ویکی‌پدیا fa.wikipedia.org/wiki/جوک تعریف · اجزا · قدمت · روانشناسی جوک · پانویس جوک حکایت کوتاه یا لطیفه‌ای است که برای خنداندن دیگران گفته می‌شود. [۱] جوک عموماً یک پرسش ... Videos of جوک bing.com/videos 10:17 جوک های تاپ ایرانی YouTube 10:32 Irani Jokes جوک هاي خرکي - Part 2 YouTube 1:53 جوک گفتن خاتمی YouTube 14:47 Seyd Karim Jokes (part1) جوک سید … YouTube 3Jokes . com - جوک، اس ام اس و عکس های خنده ... www.3jokes.com 3Jokes . com. جوک، اس ام اس و عکس های خنده دار Jokes , Humor and more... 4JOK.com - اس ام اس , جوک , عکس طنز www.4jok.com اس ام اس , اس ام اس جدید , جوک جدید , عکس طنز , فال حافظ , بازی آنلاین , طنز , خنده ‫جوک | Facebook‬ https://www.facebook.com/jok.shapor ‎جوک‎. 9 , 665 likes · 67 talking about this. Facebook logo. Email or ... ایران جوک IranJoke - جوک ( جک ) و اس ام اس ... www.iranjoke.pib.ir ایران جوک IranJoke----- ----- ----- -----از بچه اصفهانیه می پرسن وقتی می ری سر ... جوک جدید www.4jok.com/jok/8 جوک , جک جدید , jok جدید ... جوک و اس ام اس جدید روح را جلا و زندگی را زيبايی می بخشد ... جوک - جوکستان و طنز jokestan1740.persianblog.ir/tag/جوک جوک جدید و خنده دار شهریور 90. یه روز یه پسره به یه دختره میگه با من ازدواج میکنی؟ دختره میگه نه! خنده: جوک atelbatel.blogspot.com/2009/01/blog-post_​20.html 1/20/2009 · جوک، اس ام اس و عکس های خنده ... Related searches for جوک جوک خنده دار جوک بی تربیتی جوک جدید جوک خفن جوک ترکی جوک لری جوک زشت جوک بالای 18 سال 1 2 3 4 5 Next Related searches جوک خنده دار جوک بی تربیتی جوک جدید جوک خفن جوک ترکی جوک لری جوک زشت جوک بالای 18 سال © 2013 Microsoft | Privacy and Cookies | Legal | Help | Feedback ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت سرگرمی تفریحی پت و مت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد وبم چیه؟؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2286
  • کل نظرات : 139
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1499
  • آی پی امروز : 113
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 454
  • باردید دیروز : 206
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,908
  • بازدید ماه : 4,384
  • بازدید سال : 29,666
  • بازدید کلی : 1,589,140
  • کدهای اختصاصی