loading...
سایت جامع و تفریحی پت و مت
admin بازدید : 95 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

 

 

 میدونستین خرچنگها تو عروسیاشون نمیتونن دست بزنن
فقط بشکن ریز میزنن!
برید حال کنید با این اطلاعاتی که در اختیارتون میزارم !!

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

انقدر بدم میاد یکی موقع درس خوندن بیدارم کنه

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

یکی از اولین حیرت‌های فلسفیم وقتی بود که
فهمیدم علت این که میگن “بادمجون بم آفت نداره” اینه که بم اصن بادمجون نداره

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

مهم نیست چـــقدر بالایی
مهـــم اینه که اون بالا “لاشـــخوری” یا “عقــــــــاب” … !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﮔﻞ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻧﻪ …
ﺻﺒﺮ ﻛﻨﻴﺪ !
ﭘﺮﭼﻢ ﻛﻤﻚ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺎﻻﺳﺖ …
ﺑﻌﻠﻪ ﺍﻓﺴﺎﻳﺪﻩ

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

مامانم میگه پسرم همینجوری که نشستی پا اینترنت
این تخم مرغارم بزار زیرت جوجه شن…
احساس مسئولیت که نداری حداقل حس پدری رو تجربه کن !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

این چینیا واقعا زبون همدیگرو میفهمن یا جلو بقیه آبرو داری میکنن؟!

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم یا یه فیلم بذارم ببینم؟

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

من هروقت زمین میخورم به جای اینکه ببینم کجام داغون شده
فقط نگا میکنم دورم کسی نباشه.
بعد میام خونه میبینم عه دستم قطع شده!:)

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

همون وقتی که ترجیح داده شد به جای تابلوی ” از سرعت خود بکاهید “
از سرعت گیر استفاده بشه
بشر فهمیده بود که به شعورش امیدی نیست .

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

طرف تو خیابون یه نفرو میبینه که رو زمین خوابیده دلش میسوزه
میگه چیه اینجا خوابیدی؟ بیا بریم کوچه ما بخواب !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

تنها چیز با کیفیت توی زنگیمون “درد” بود،
که هر قدر کشیدیم، پاره نشد !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

نفهمی دردیست که فرد را نمیکشد
فقط اطرافیان را دق مرگ میکند

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

بعضیام ﻫﺴﺘﻦ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﻣﻴﮕﻦ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻓﻼﻥ ﻣﺎﻩ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﮊﻥِ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﺍﺭﻥ |:
ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾــــﻦ !!!
ﻋﻨﺪ ﻣـــــﺮﺍﻡ !!
ﺍﺻﻞ ﺑﺎﻣﻌﺮﻓﺘــــﺎ !!!!
ﺩ ﺁﺧﻪ ﻣﻬــــــﺮﺑﻮﻭﻭﻭﻥ !!
ﺍﺻﻦ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﻟﺪ “خرداد” … ﺧﻮﺑﻪ ؟
ﺍﺯ اﯾﻦ ﺑﻬﺘــــﺮ ؟؟;)

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

بعضیا هستن میخوان باعث تنوع شن
ولی زیاد وارد نیسن باعث تهوع میشن . . .

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

دخترا عاشق حرف میشن، پسرا عاشق زیبایی!
حالا دلیل آرایش کردن دخترا و دروغگویی پسرا رو فهمیدین؟

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

وصیت کردم هرکی تو مراسم ختمم گفت:”خدابیامرزتش،راحت شد”
با لبه ی سینیه حلوا بکوبن دهنش اونم راحت شه بیاد پیش من!

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

امروز یه سر رفتم محله قدیممون
همه خونه ها و مغازه ها و آدما رو یه دل سیر نگاه کردم
ولی هیچ حس خاصی بهم دست نداد …
آخه ما هنوزم تو همون محله زندگی میکنیم …:|

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

آدم بی گناه تا پای چوبه دار میره اما آدم گناهکار تا اونجا هم نمیره !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

آیا میخواهید همیشه و همه جا بدرخشید؟
به خودتان مقداری اکلیل بزنید..
من امتحان کردم خوب جواب داد :)

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

چرا به اونی که اولین بار به ذهنش رسید زرشکو سرخ کنه بریزه توی پلو نوبل ندادن؟
خدمت به بشریت مگه فقط کشف واکسن و قرصه؟

یه سوال از خانم ها دارم….
زشته بخدا…
از سوسک میترسی؟؟
آخه شما تو شکم سوسک جا میشی؟
نه جامیشی؟؟
نه خب بگو میخام بدونم

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

به استادم میگم استاد ما نسل سوخته ایم بخدا …
گفت نسل سوخته ماییم شما نسل پدر سوخته اید … :|
هیچی دیگه تا حالا اینقدر توی زندگیم قانع نشده بودم !

اس ام اس خنده دار جدید,عروسی

جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید:استخدام دارید؟
یارو گفت مدرک چی داری؟ گفت دیپلم!
یارو گفت یه کاری برات دارم،
حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت :
ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون
تو قفس تا میمون برامون بیاد!
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود،
پسره توی قفس پشتک وارو میزد
از میله ها بالا پائین میرفت.
جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره!
داد زد کمکککککککک
شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهنش گفت،
آبرو ریزی نکن من لیسانس دارم..!

HaMiDrEzA بازدید : 585 جمعه 24 خرداد 1392 نظرات (0)

پرنده طلایی

روزي, روزگاري پيرمرد و پيرزن فقيري در آسياب خرابه اي زندگي مي كردند.

سال هاي سال بود كه پيرمرد پرنده مي گرفت مي برد بازار مي فروخت و از اين راه زندگي فقيرانه اش را مي گذراند.

روزي از روزها, وقتي رفت دامش را جمع كند, ديد پرنده طلايي قشنگي افتاده تو دام. پرنده را گرفت و خواست آن را بگذارد توي توبره اش كه يك دفعه قفل زبان پرنده وا شد و گفت «اي مرد! من چندتا جوجه دارم و الان منتظرند براشان غذا ببرم. بيا من را آزاد كن. در عوض هر چه بخواهي به تو مي دهم

پيرمرد گفت «اي پرنده طلايي! من آرزو دارم از زندگي در اين آسياب خرابه خلاص شوم و با زنم در خانه خوبي زندگي كنم

پرنده طلايي گفت «آزادم كن تا تو را به آرزويت برسانم

پيرمرد پرنده طلايي را آزاد كرد.

پرنده طلايي پيرمرد و پيرزن را برد به خانه قشنگي كه در كنار جنگلي قرار داشت و همه جور وسايل آسايش و خورد و خوراك در آن مهيا بود.

پرنده طلايي گفت «اين خانه و هر چه در آن است مال شما. با هم به خوبي و خوشي زندگي كنيد

بعد, يكي از پرهایش را داد به آنها. گفت «هر وقت با من كاري داشتيد, اين پر را آتش بزنيد فوراً حاضر مي شوم.» و خداحافظي كرد و پر زد و رفت.

پيرزن و پيرمرد خيلي خوشحال شدند كه بخت با آنها ياري كرد و زندگيشان از اين رو به آن رو شد. ديگر هيچ غم و غصه اي نداشتند. صبح به صبح از خواب بيدار مي شدند. با هم گشتي مي زدند. بعد مي آمدند مي نشستند تو ايوان. سماور را آتش مي كردند. صبحانه مي خوردند و باز در ميان سبزه و گل ها گشت مي زدند و وقت مي گذراندند تا ظهر بشود و شب برسد. نه با كسي كاري داشتند و نه كسي با آن ها كاري داشت.

دو سه سالي گذشت. يك روز پيرزن به پيرمرد گفت «تا كي بايد تك و تنها در گوشه اين جنگل سوت و كور زندگي كنيم؟»

پيرمرد گفت «زبانت را گاز بگير و اين حرف را نزن. مگر يادت رفته در آن آسياب خرابه با چه مشقتي صبح را به شب مي رسانديم و شب را به صبح و هروقت برف و باران مي آمد يك وجب زمين خشك پيدا نمي شد كه روي آن بنشينيم و مجبور بوديم با كاسه و كوزه از زير پايمان آب جمع كنيم و بريزيم بيرون پيرزن گفت «نخير! اين طور هم كه تو مي گويي نيست. آدمي زاد قابل ترقي است و نبايد قانع باشد. فوري پرنده طلايي را حاضر كن كه فكري به حال ما بكند والا در اين بر بيابان و بين اين همه جك و جانور دق مي كنم

پيرمرد وقتي ديد گوش زنش به اين حرف ها بدهكار نيست و هر چه به او مي گويد فايده اي ندارد, رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي في الفور حاضر شد و گفت «چه خبر شده؟»

پيرمرد گفت «از اين زن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي, ما در اينجا خيلي ناراحتيم. مونس ما شده كلاغ و زاغچه و هيچ جنبنده اي دوروبر ما نيست كه با او خوش و بش كنيم. ما را ببر به شهر كه اين آخر عمري مثل آدمي زاد زندگي كنيم. از اين و آن چيز ياد بگيريم تا پس فردا كه مرديم و از ما سؤال و جواب كردند, پيش خداي خودمان رو سفيد بشويم

پرنده طلايي گفت «اشكالي ندارد. اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من بياييد

پرنده آنها را به شهري برد و عمارت بزرگي در اختيارشان گذاشت كه از شير مرغ گرفته تا جان آدميزاد در آن وجود داشت.

پيرزن تا چشمش به چنين دم و دستگاهي افتاد ذوق زده شد و به پيرمرد گفت «ديدي هي مي گفتم آدمي زاد نبايد قانع باشد و تو همه اش مخالفت مي كردي و نق مي زدي. حالا اينجا براي خودت كيف كن

پرنده طلايي گفت «كار ديگري با من نداريد؟»

گفتند «نه! برو به سلامت

پرنده طلايي باز هم يكي از پرهایش را به آنها داد, خداحافظي كرد و رفت.

پيرمرد و پيرزن زندگي تازه شان را شروع كردند. همه چيز برایشان آماده بود. روزها در شهر گشت مي زدند. شب ها به مهماني مي رفتند و خوش و خرم زندگي مي كردند.

يكي دو سال بعد, پيرزن به شوهرش گفت «اي پيرمرد! حالا كه اين پرنده طلايي در خدمت ما هست و هر چه بخواهيم برامان آماده مي كند, چرا به اين زندگي قانع باشيم؟»

پيرمرد گفت «تو را به خدا دست از سرم وردار و اين قدر ناشكري نكن كه آخرش بيچاره مي شويم

پيرزن گفت «دنيا ارزش اين حرف ها را ندارد. يالا برو پر را بيار آتش بزن كه حوصله ام از دست اين زندگي سر رفته

خلاصه! زور پيرزن به شوهرش چربيد. پيرمرد هم از روي ناچاري رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي حاضر شد و گفت «ديگر چه خبر شده؟»

پيرمرد گفت «نمي دانم. از اين پيرزن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي ما از اين وضع خيلي ناراحتيم

پرنده پرسيد «چه مشكلي داريد؟»

پيرزن جواب داد «دلم مي خواهد شوهرم را حاكم اين شهر بكني و من هم بشوم ملكه پرنده طلايي گفت «اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من راه بيفتيد

پرنده از روي هوا و آنها از روي زمين راه افتادند و رفتند تا رسيدند به قصري كه در آن وزير و خزانه دار و كلفت و كنيز و جلاد دست به سينه آماده خدمت بودند.

پرنده گفت «از همين حالا شما صاحب اختيار اين شهر هستيد. اگر كاري با من نداريد ديگر برم

گفتند «برو به خير و به سلامت

پرنده طلايي باز هم يكي از پرهایش را به آنها داد و خداحافظي كرد و رفت.

پيرزن و پيرمرد در مدتي كه حاكم و ملكه شهر بودند آنقدر خودخواه و خوشگذران شدند كه به كلي مردم را فراموش كردند.

پيرزن وقتي به حمام مي رفت به جاي آب تنش را با شير مي شست و بعد مي گرفت در آفتاب مي خوابيد كه چين و چروك پوستش صاف بشود.

يك روز پيرزن رفت حمام و آمد رو ايوان قصر لم داد توي آفتاب. در اين موقع تكه ابري در آسمان پيدا شد و جلو آفتاب را گرفت.

پيرزن عصباني شد. شوهرش را صدا زد و گفت «اي ريش سفيد! چرا اين ابر جلو آفتاب را گرفته؟»

پيرمرد گفت «من از كجا بدانم

پيرزن گفت «يالا برو پر را بيار آتش بزن كه با پرنده طلايي كار دارم

پيرمرد گفت «اين دفعه چه خيالي داري؟»

پيرزن داد كشيد «لغز نخوان پيرمرد. زود كاري را كه مي گويم بكن والا پوستم نرم نمي شود

پيرمرد رفت پر را آورد و آتش زد.

پرنده طلايي حاضر شد و گفت «اين دفعه چه مي خواهيد؟»

پيرمرد گفت «نمي دانم. از اين پيرزن بپرس

پيرزن گفت «اي پرنده طلايي, جلو آفتاب نشسته بودم كه اين تكه ابر آمد و سايه اش را انداخت رو من. مي خواهم فرمان زمين و آسمان را بدي به من كه بتوانم به همه چيز امر و نهي كنم

پرندة طلايي گفت «اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من بياييد

پرنده از جلو و آن دو به دنبال او راه افتادند. وقتي از شهر رفتند بيرون, يك دفعه پرنده غيبش زد. هوا تيره و تار شد. باد تندي آمد و به قدري خاك و خل به پا كرد كه چشم چشم را نمي ديد.

پيرزن و پيرمرد دست هم را گرفتند و كورمال كورمال رفتند جلو تا رسيدند به آسياب خرابه اي كه قبلاً در آن زندگي مي كردند.

پيرمرد آهي از ته دل كشيد و به زنش گفت «اي فلان فلان شده! ما را برگرداندي جاي اولمان. حالا برو كاسه اي پيدا كن و آب كف آسياب را بريز بيرون كه بنشينم زمين و خستگي در كنم

HaMiDrEzA بازدید : 129 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

 

از این به بعد رفتید خواستگاری به جای شیرینی حتما

یه کیلو گوجه سبز با خودتون ببیرید

" بعلــــه " رو گرفتید ؛ کامــلا تظمینـــی ..!!

HaMiDrEzA بازدید : 117 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
خلاصه آمار سایت
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 7
افراد آنلاین: 1
بازدید کل: 5

HaMiDrEzA بازدید : 95 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

اي كاش

 

من نيز

 

با حقه وحيله وزرنگي !

 

داراي هزا ركار بودم !

 

باتركِ خريّت مداوم !

 

از مردم خرسوار بودم !!

HaMiDrEzA بازدید : 141 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

اي كا ش

 

آقاي فلان برادرم بودم

 

تا در كنف نفوذايشا ن

 

هر صاحب منصبي كرم !بود!!

HaMiDrEzA بازدید : 103 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
اي كا ش رئيس بودم و شاد تا صاحب اعتبار بود م ! داراي دوتا زن اضافي ! ايضا ده خانه و چند باغ و ويلا... از مردم مايه دار بود م !

جوک

HaMiDrEzA بازدید : 103 سه شنبه 10 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
سوار تاکسی شدم !! موقع پیاده شدن به راننده پول دادم باقیشو بهم ویفر میده o.O اخه ویفر باقی پول منه هیچ دیگه اگر ویفر نبود سوار تاکسیشیم تا ویفر بخریم با این کارشون الان قیمت ویفر رو میبرن بالا
admin بازدید : 61 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)

بعضى از دخترا هم که موقع عکس انداختن اِنقد سرشون و کَج مى کنن آدم فِک میکنه هدف از این عکس نشون دادن پــَسِ کــَلَشـونه

sms

admin بازدید : 105 چهارشنبه 14 فروردین 1392 نظرات (0)
مسئله نبودنت خیلی سخت شده من فقط بابودنت تمرین کرده بودم نبودنت روهنوزیادنگرفتم چطورتومستی ازم امتحان بگیری.............!!!!!
حمیدرضا بازدید : 149 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (1)
امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک
حمیدرضا بازدید : 85 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (0)
زاده شده هاي تير...!! هيچ جمله ي قدرت آزار دادن شما را نداره ...!! مگر اينکه گوينده ي اون جمله براتون خيلي * عزيز يا خاص *باشه...!!

تعداد صفحات : 2

درباره ما
سایت سرگرمی تفریحی پت و مت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد وبم چیه؟؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2286
  • کل نظرات : 139
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1499
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 119
  • بازدید امروز : 73
  • باردید دیروز : 549
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 73
  • بازدید ماه : 4,552
  • بازدید سال : 29,834
  • بازدید کلی : 1,589,308
  • کدهای اختصاصی