loading...
سایت جامع و تفریحی پت و مت
admin بازدید : 159 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

این درد نهان‌سوز، نهفتن نتوانم

 

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

 

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم

 

دور از تو، من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم  **

 

فریاد ز بی‌مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم

 

ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

 

admin بازدید : 93 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

فنجان سرد چای، دو تا دست روی میز

تهران، غروب جمعه­ی آبان برگریز

 

آهسته خیره شد به من و گفت ناگهان:

این بار آخری­ست که می­بینمت عزیز

 

از من مرنج طالع من!، بعد از این دوسال...

با اخمهات زندگی­ام را به هم مریز

 

از انقلاب تا سر حافظ قدم زدیم

ما غصه داشتیم، خیابان پیر نیز

 

پاییز بود و باران بود و غروب و ... شهر؛

با خاطرات ما دو نفر سخت در ستیز

 

باهم قدم زدیم ولی شهر مرده بود

انگار زیر پاهامان مثل برگریز

 

admin بازدید : 91 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (1)

بيا گناه ندارد به هم نگاه کنيم

و تازه،داشته باشد،بيا گناه کنيم

بيا بساط قرار و گل و محبت را

دوباره دست به هم داده،روبراه کنيم

اگر به خاطر هم عاشقانه بر خيزيم

نمي رسيم به جايي که اشتباه کنيم

براي دلخوشي چشم هايمان هم هست

بيا گناه ندارد به هم نگاه کنيم

admin بازدید : 109 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)
اين روزها

       با غريبه ای که در من می خواند

       الفتی ندارم

       می خواهم

       به جای شعر

       نام تو را بنويسم

       تا دلم

       بنشيند

       و نگاهت کند  

                                           کاش می شد

       زير بارانی که در دلم می بارد

       قدم می زدی

       تا من می نشستم

       و غزل چشمهايت را

       دوره می کردم 

admin بازدید : 89 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

بیا به خانه ام امشب که کوچه بی مردست

و قلب بی فروغ اتاق ها ورم کردست

تنور مضحک دنیا اجاق ما را برد

و نان سفره ی شب را کسی نیاوردست

به طعم ترش لبانم گناه جاری نیست

خلاصه اینکه هنوزم انار ما زردست

دلم گرفته ازاین شعرهای بی تصویر

غزل به حبسیه گفتن ...هجا هجا دردست

ببین به کوچه ی خوابت نگاه ما را .... هست ؟

admin بازدید : 97 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را

پس از خاموشی چشمت بدم می آید از

که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را

نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست

که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را

به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم

که شايد بشكنم يك شب سكوت خانه خود را

 چو ديدم شمع بالايت سحر را در نمي يابد

  ميان شعلــــه افكندم پــر پروانه خود را

admin بازدید : 127 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته    

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

admin بازدید : 103 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

admin بازدید : 91 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست

غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

admin بازدید : 101 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

admin بازدید : 105 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

admin بازدید : 109 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

ه.ا.سایه

admin بازدید : 91 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...

admin بازدید : 107 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

...

admin بازدید : 93 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

سال تحویل شد و من

تمام دلتنگی هایم رابه جای تو

در آغوش می کشم...

و چقدر جایت در میان بازوانم خالیست...

admin بازدید : 75 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

درباره ما
سایت سرگرمی تفریحی پت و مت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد وبم چیه؟؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2286
  • کل نظرات : 139
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1499
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 119
  • بازدید امروز : 127
  • باردید دیروز : 549
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 127
  • بازدید ماه : 4,606
  • بازدید سال : 29,888
  • بازدید کلی : 1,589,362
  • کدهای اختصاصی