داستان با برخورد اتفاقی سلطان سلیمان با ابراهیم پارگایی آغاز میشود. در همین حال، الکساندرا لا روسا (بعداً خرم سلطان) در زادگاهش، اسیر یورش تاتارهای کریمه میشود. پدر، مادر، و خواهرش در نتیجهٔ این یورش کشته میشوند اما نامزدش، لئو زنده میماند و میگریزد (اگرچه الکساندرا گمان میکند که لئو مردهاست). در کشتیای که او را به کاخ توپقاپی میبرند، زنان دیگری از جمله بهترین دوستش، ماریا (بعداً گلنهال) نیز حضور دارند.
وقتی الکساندرا به کاخ میرسد، یکی از خدمتکاران (نگار کالفا) به او میگوید که اگر او سوگلی سلطان شود و برای سلطان، پسر به دنیا بیاورد، خودش سلطانه خواهد شد و بر دنیا حکمرانی خواهد کرد. بنابراین هنگامی که سلیمان در حال عبور از کنار کنیزان است، تمامی کنیزان به نشانهٔ احترام در برابر او تعظیم کردهاند اما الکساندرا چنین نمیکند و در عوض نام سلیمان را فریاد میکشد. سلطان که به او نگاه میکند، الکساندرا غش میکند و سلطان او را میگیرد. از همان زمان، الکساندرا مورد توجه سلطان قرار میگیرد و سلطان نام خرم را بر او مینهد. خرم که یک مسیحی بود، به اسلام میگرود.
ماهدوران (سوگلی دیگر سلطان) با خرم بهسختی درگیر میشود و او را بهشدت کتک میزند زیرا بر این باور است که خرم موجب سقط جنین او شدهاست. وقتی سلیمان از این قضیه آگاه میشود، از ماهدوران دلآزده میشود. در ادامه، خرم اولین پسرش، محمد را باردار میشود. وقتی خرم باردار است، سلیمان از او میخواهد که برای خوردن شیرینی به اتاقش بیاید؛ شیرینیهایی که توسط ماهدوران زهرآلود شدهاند. با خوردن آن شیرینیها، خرم از حال میرود اما سلیمان او را نجات میدهد. با روی دادن این ماجرا، نفرت سلیمان از ماهدوران فزونی میگیرد.
ویکتوریا (بعداً صدیقه) که شوهرش در یکی از نبردها توسط سلیمان کشته شدهاست، به قسطنطنیه میرود تا انتقام شوهرش را بگیرد.
خرم، اولین و تنها دختر سلیمان، مهرماه را باردار میشود. پس از زادن مهرماه، جشنی در حرمسرا ترتیب میدهد، اما در این جشن با یکی از سوگلیهای دیگر سلطان به نام عایشه خاتون درگیر میشود و او را تهدید به قتل میکند. عایشه که از قصد و نیت صدیقه آگاه شده بود، توسط صدیقه کشته میشود. از آنجا که خرم پیشتر عایشه را به قتل تهدید کرده بود، تمامی شواهد علیه خرم بود. در نتیجه سلیمان، خرم را به کاخ پیشین (کاخ کریمه) تبعید میکند.
در این اثنا، ابراهیم پاشا با خدیجه سلطان (خواهر سلطان) ازدواج میکند. ابراهیم به خرم میگوید که او میتواند به کاخ توپقاپی بازگردد به شرطی که دامن ماهدوران را ببوسد. خرم در ابتدا این پیشنهاد را رد میکند اما در نهایت تغییر نظر میدهد.
لئو، نامزد پیشین خرم، از مکان سکونت خرم آگاه میشود و با پیشه کردن شغل نقاش کاخ، سعی میکند به خرم نزدیک شود. اما ابراهیم پاشا از رابطهٔ خرم سلطان با لئو آگاه میشود و به خرم میگوید که او (خرم) باید با راحتالحلقوم زهرآلود، لئو را از میان بردارد و یا اینکه خودش (ابراهیم)، سلطان را از ماجرا خبردار خواهد کرد.
سلیمان خارج از قصر ابراهیم در چادری نشستهاست، انگور میخورد و از مشاهدهٔ مناظر طبیعی لذت میبرد و صدیقه قرار است از او پذیرایی کند. در سه دقیقهٔ پایانی این قسمت میبینیم که صدیقه در حالی که سینی به دست دارد نزدیک سلطان میشود. روی سینی، یک لیوان آب قرار دارد اما زیر آن خنجری در دست صدیقهاست. خرم در حالی که راحتالحلقوم زهرآگین را به لئو میخوراند، گریه میکند. و سپس صدیقه با قرار دادن خنجری زیر گلوی سلیمان، او را به مرگ تهدید میکند. اما سلیمان صدیقه را خلع سلاح میکند و به دستور ابراهیم صدیقه توسط چماقدار به دریا انداخته می شود. خرم که از مرگ لئو ناراحت میشود درصدد انتقام از ابراهیم پاشا بر می اید و دفتر مخصوص ابراهیم را به زهر الوده میکند فرزند خدیجه با کمک خرم به سختی دنیا می اید. پرنسس ایزابلا به اسارت در امده و وارد قصر میشود . ابراهیم پاشا مجسمه هایی را غنیمت به قصر می اورد و سپس بر اثر جادوی خرم بیمار میشود نامزد پرنسس برای نجات او به قصر می اید اما موفق به نجاتش نمیشود پرنسس قصر را اتش میزند ابراهیم پاشا به سینیور گریتی به دروغ خبر مرگ پرنسس به دلیل اتش سوزی را می دهد پرنسس به کاخ خدیجه وارد میشود اما خدیجه ازین امر ناراضی است و او را به قصر سلیمان می برند خرم از سلیمان میخواهد که پرنسس را رها کند اما ماهی دوران قصد دارد تا پرنسس به خلوت سلیمان برود تا خرم را از چشم سلیمان بیاندازد دفترچه خاطرات لئو بدست ابراهیم می افتد و دفتر را نزد سلیمان برده و از خرم میخواهد نوشته های لئو را برای سلطان باز گو کند در همین حال خبر مرگ پسر خدیجه میرسد و ابراهیم و سلیمان شتابان از قصر خارج میشوند و خرم دفتر را به باغ می اندازد خدیجه پس از مرگ پسرش افسرده میشود و با ابراهیم قهر کرده و بدستور برادرش به مسافرت میرود در همین حال نگار کالفا با ابراهیم رابطه پیدا میکند پرنسس عاشق سلیمان میشود و به خلوتش میرود خرم ازین اتفاق بسیار ازرده میشود و پرنسس را فراری میدهد اما سمبل خان ازین قضیه خبر دار شده و ابراهیم پرنسس را از کشتی به قصر باز میگرداند در همین حال ابراهیم بار دیگر قصد کنار زدن خرم را دارد و تصمیم به قتل پرنسس میگیرد تا قتل را به گردن خرم بیاندازد پرنسس بار دگر قصد فرار با اسب میکند که زخمی میشود نگار کالفا که از عشق ابراهیم پاشا میسوزد تصمیم به خودکشی میگیرد اما ابراهیم به طور ناگهانی او را نجات میدهد در همین حال خرم با همکاری گل اغا و نگار کالفا قصد مسموم کردن پرنسس را دارند که پرستار ایزابلا غذا را خورده میمیرد سرانجام به طور نامعلومی پرنسس با موافقت سلطان سلیمان به روم بازمیگردد
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
نظرتون در مورد وبم چیه؟؟؟؟؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی