عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
نشد كه موسم قرباني ام صدا بزنم
تو را خدا بگذاريد دست و پا بزنم
زني كه مست كه ديوانه كاش مي آمد
كنار خندق خونم كه حرف ها بزنم
بگويمش كه چقد دوست دارمت ده تا
و او بخندد و من مثل بچه ها بزنم
به سيم آخر و هي بوسه بر سر و دستش
اگر كه جا بخورد من مباد جا بزنم
دو كلمهراست بگويم كه دوستش دارم
به كوچه هاي علي چپ چرا چرا بزنم
من عاشقم بگذاريد درد دل بكنم
چقدر هي ننويسم چقدر تا بزنم
چقدر توي غزل هام سانسورش بكنم
به سمت او چقدر پيرتر عصا بزنم
تمام آنچه نوشتم براي ريحانه ست
دروغ بود به مادر، به دوست، يا به زنم
اینجا
خیس است
خیس
همه جا
از
باران
و
گریه های من..
این کیست که با این همه غم می خندد ؟
زخمی شده ... باز دم به دم می خندد
در مرگ چه رازی است که این کهنه درخت
با هر تبری که می زنم می خندد ؟!
که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را
پس از خاموشی چشمت بدم می آید از
که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را
نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست
که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را
به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم
که شايد بشكنم يك شب سكوت خانه خود را
چو ديدم شمع بالايت سحر را در نمي يابد
ميان شعلــــه افكندم پــر پروانه خود را
زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
درهای بی قراری پروانه بسته نیست
ای غنچه ای که واشده ای احتیاط کن
دیدم کسی که رد تو در باد می گرفت
در باد اگر رها شده ای احتیاط کن
از حالت نگاه تو احساس می شود
با عشق آشنا شده ای احتیاط کن
می ترسم از چشم بد این حسود ها
تفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کن
وقتی طلوع می کنی از پشت پنجره
قابی پر از بلا شده ای احتیاط کن
چندیست من عاشق این زندگی شدم
حالا که جان ما شده ای احتیاط کن
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مردهام در من هوای هیچکس نیست
دنیای مرموزیست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
من میروم هرچند میدانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟
این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند
پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو
قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟
این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم
باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند
بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود
آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند
با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم
طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند
شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم
فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند
....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست
احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست
دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست
باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست
پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست
من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست
دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت
میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت
صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت
ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت
به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت
اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت
زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را اگر می بارد برچتر آبی تو
و
چون تو نماز خوانده ای،
خداپرست شده ام .
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام...
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟
سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟
آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟
غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟
ن نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟